سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یک کلام حرف خودمونی

 

دانلود موسیقی خواب و آرامش
دانلود رمان میخواهم زندگی کنم
دانلود رمان عشق و هزار و یک شب
دانلود رمان در جستجوی بهار
دانلود رمان شبهای تهران
دانلود رمان لیلا
دانلود رمان زن قراردادی
دانلود رمان پری خانه پدر بزرگ
دانلود رمان وادی عشق و گناه
دانلود رمان زندگی دوباره
دانلود رمان اسیر تقدیر عشق
دانلود رمان ژالاب
دانلود رمان شایان
دانلود رمان چشمان وحشی
دانلود رمان بازی ایام
دانلود رمان عروس خانم کدومشونن
دانلود رمان رقص در خاطره
دانلود رمان غم های زندگی
دانلود رمان اشک مهتاب
دانلود رمان ماه عسل
دانلود رمان حس خفته
دانلود رمان لحضه عاشق شدن
دانلود رمان پریا
دانلود رمان تولد دوباره یک عشق
دانلود رمان عشق و هوس
دانلود رمان سالومه
دانلود رمان زمین عشق
دانلود رمان عشق تا ابد
دانلود رمان چشمان همیشه مست
دانلود رمان زن نیمه ی تنها
دانلود رمان شب شیشه ای
دانلود رمان کیش و مات
دانلود رمان رنج خورشید
دانلود رمان صورت پنهان
دانلود رمان سایه های عشق
دانلود رمان خاطره ها - غروب عاشقان
دانلود رمان آفتاب در پس سایه
دانلود رمان هم نوا با ترانه های دلتنگی
دانلود رمان نکند تنها بمانی
دانلود رمان ناقوس خاطره ها
دانلود رمان شبهای مهتابی
دانلود رمان رنگ گل نسترن
دانلود رمان عشق من خداحافظ
دانلود رمان دره های عشق
دانلود رمان صبح پشیمانی
دانلود رمان ویلای زعفرانیه
دانلود رمان سرنوشت
دانلود رمان گل یخ
دانلود رمان طلوع خوشبختی
دانلود رمان این روزهای بارانی
دانلود رمان قلب ستاره
دانلود رمان قلب شیرینم هدیه به تو


به سلامتی همه پدرا و پدرم 

پدر و پسر داشتن صحبت میکردن!!

پدر دستشو میندازه دوره گردنه پسرش میگه پسرم من شیرم یا تو؟

پسر میگه : من..!!

پدر میگه : پسرم من شیرم یا تو؟؟!!

پسر میگه : بازم من شیرم...

پدر عصبی مشه دستشو از رو شونه پسرش بر میداره میگه : من شیرم یا تو!!؟؟

پسر میگه : بابا تو شیری...!!

پدر میگه : چرا بار اول و دوم گفتی من حالا میگی تو ؟؟

پسر گفت : آخه دفعه های قبلی دستت رو شونم بود فکر کردم یه کوه پشتمه اما حالا...

 



ارسال شده در توسط amir


دختر:یه قول بهم میدی؟ 

پسر:چی عزیزم؟

دختر:قول میدی اگه بهم نرسیدیم اسم منو رودخترت بذاری؟

پسر:چرا میخوای هربار که صداش میکنم بیشتر عذاب بکشم؟

دختر:نه آخه دخترا عاشق باباهاشونن میخوام بدونی چقدر عاشقت بودم...

 



ارسال شده در توسط amir

 


دخترکم برای کسی که برایت نمیجنگد نجنگ....چرا اشکهایت را هر روز پاک کنی....کسی که باعث گریه ات میشود پاک کن...

دخترکم به سوی کسی که ناز میکنددست نیاز دراز نکن...بیاموز اینتو هستی که باید ناز کنی....دخترکم تو زیباترینی... .

همیشه با این باور زندگی کن...خودت را فراموش نکن... .شاید گریه یا خنده ات برای بعضی ها بی ارزش باشد....اما به یاد داشتهباش....

کسانی هستند که وقتی میخندی جان تازه میگیرند....دخترک من هیچگاه برای شروع دوباره دیر نیست....اشتباه که کردی برخیز....

اشکالی ندارد....بگذار دیگران هر چه دوست دارندبگویند.....خوب باش ولی سعی نکن این را به دیگران بفهمانی کسی که ذره ای شعور داشته باشد

خاص بودنت را در می یابد.... زمستان است.... زیاد میشنوی هوا دو نفره است!!!!به درک که

دو نفره است تنها قدم زدندنیای دیگری دارد..دخترکم شاید شاهزاده را همه بشناسند اما باور داشته باش....

برای پدرت تو ملکه هستی....گریه کرده ای؟؟؟؟ رنج کشیده ای؟؟؟؟ سرت کلاه

رفت؟؟؟اذیتت کرده اند؟؟؟ عیبی ندارد.... نگذار تکرار شود....گاهی تکرار یک درد دردناک تر است!!!احساس تو با ارزش است خرج هر کسی نکن...

از تمام مردهایی که میبینی و متلک نثارتمیکننداز تمام مردان این شهر ممنون باش...ممنون باش که هر روز لطافت تو را،

ظرافت تو را، زیبایت را یادآور میشوند... .تو قدرتمندی که با تمام ضعیف بودنت در برابرت ناتوانند...آری .... ناتوانند

دخترکم تو با ارزشترین موجود زمین هستی

هیچ گاه فراموش نکن.....

تقدیم به دختران سرزمینم


ارسال شده در توسط amir


دوتا رفیق بودن یکیشون فراری میشه دو ماه میره خونه رفیقش میمونه، بعد دو ماه میره سر محل یه دختر خوشگل رد میشه بهش تیکه میندازه، یکی بهش میگه بابا این خواهر کسیه که دوماه خونشون بودى. بعد میره پیش رفیقش میگه رفیق شرمنده من خواهرتو نشناختم بهش تیکه انداختم. رفیقش میگه سلامتى رفیقى که دو ماه خونمون بود ولى خواهرمو نشناخت…


ارسال شده در توسط amir

داستـان خلقـت زن

 


از هنگامی که خداوند مشغول خلق زن بود، شش روز می‌گذشت.

فرشته‌ای ظاهر شد و گفت: "چرا این همه وقت صرف این یکی می‌فرمایید؟"

خداوند پاسخ داد:

"دستور کار او را دیده‌ای‌؟

باید دویست قطعه متحرک داشته باشد، که همگی قابل جایگزینی باشند.

باید بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شکر و غذای شب مانده کار کند.

دامنی داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جا دهد و وقتی از جایش بلند شد ناپدید شود.

بوسه‌ای داشته باشد که بتواند همه دردها را، از زانوی خراشیده گرفته تا قلب شکسته، درمان کند."

فرشته سعی کرد جلوی خدا را بگیرد.

"این همه کار برای یک روز خیلی زیاد است. باشد فردا تمامش بفرمایید."

خداوند گفت :

"نمی شود!!

چیزی نمانده تا کار خلق این مخلوقی را که این همه به من نزدیک است، تمام کنم.

از این پس می تواند هنگام بیماری، خودش را درمان کند،

یک خانواده را با یک قرص نان سیر کند و یک بچه پنج سال را وادار کند دوش بگیرد."

فرشته نزدیک شد و به زن دست زد.

"اما ای خداوند، او را خیلی نرم آفریدی."

"بله نرم است، اما او را سخت هم آفریده‌ام.

تصورش را هم نمی‌توانی بکنی که تا چه حد می‌تواند تحمل کند و زحمت بکشد."

فرشته پرسید :

"فکر هم می‌تواند بکند؟"

خداوند پاسخ داد :

"نه تنها فکر می‌کند، بلکه قوه استدلال و مذاکره هم دارد."

آن گاه فرشته متوجه چیزی شد و به گونه زن دست زد.

فرشته پرسید :

"اشک دیگر برای چیست؟"

خداوند گفت:

"اشک وسیله‌ای است برای ابراز شادی، اندوه، درد، نا‌امیدی، تنهایی، سوگ و غرورش."

فرشته متاثر شد:

"شما فکر همه چیز را کرده‌اید، چون زن‌ها واقعا حیرت انگیزند."

زن‌ها قدرتی دارند که مردان را متحیر می‌کنند.

همواره بچه‌ها را به دندان می‌کشند.

سختی‌ها را بهتر تحمل می‌کنند.

بار زندگی را به دوش می‌کشند،

ولی شادی، عشق و لذت به فضای خانه می‌پراکنند.

وقتی خوشحالند گریه می‌کنند.

برای آنچه باور دارند می‌جنگند.

در مقابل بی‌عدالتی می‌ایستند.

وقتی مطمئن‌اند راه حل دیگری وجود دارد، نه را نمی‌پذیرند.

بدون قید و شرط دوست می‌دارند.

وقتی بچه‌هایشان به موفقیتی دست پیدا می‌کنند گریه می‌کنند.

وقتی می‌بینند همه از پا افتاده‌اند، قوی و پابرجا می‌مانند.

آنها می‌رانند، می‌پرند، راه می‌روند، می‌دوند که نشانتان بدهند چه قدر برایشان مهم هستید.

قلب زن است که جهان را به چرخش در می‌آورد

زن‌ها در هر اندازه و رنگ و شکلی موجودند و می‌دانند که بغل کردن و بوسیدن می‌تواند هر دل شکسته‌ای را التیام بخشد.

کار زن‌ها بیش از بچه به دنیا آوردن است،

آنها شادی و امید به ارمغان می‌آورند. آنها شفقت و فکر نو می‌بخشند

زن‌ها چیزهای زیادی برای گفتن و برای بخشیدن دارند.

خداوند گفت: "این مخلوق عظیم فقط یک عیب دارد!"

فرشته پرسید: "چه عیبی؟"

خداوند گفت:

"قدر خودش را نمی داند . . ."



ارسال شده در توسط amir


روزی دو دوست در بیابانی راه می رفتند . ناگهان بر سر موضوعی اختلاف پیدا کردند و کار به مشاجره کشید .

یکی از آنها از سر خشم سیلی محکمی توی گوش دیگری زد . دوست سیلی خورده

هم خون سرد روی شن های بیابان نوشت : امروز بهترین دوستم بر چهره ام سیلی زد .

آن دو کنار یکدیگر به راه رفتن ادامه دادند تا به یک آبادی رسیدند. تصمیم گرفتند قدری آنجا بمانند واستراحت کنند .

ناگهان پای شخصی که سیلی خورده بود لغزید و داخل برکه افتاد و چون شنا بلد نبود نزدیک بود غرق شود اما دوستش به کمک او شتافت و نجاتش داد .

فرد نجات یافته به سختی و روی صخره سنگی نوشت: امروز بهترین دوستم جان مرا نجات داد .

دوستش با تعجب پرسید : آن روز تو سیلی مرا روی شن های بیابان نوشتی اما امروز به سختی روی تخته سنگنجات دادنت را حکاکی کردی ؟

آن یکی هم لبخندی زد و گفت: وقتی کسی ما را آزار می دهد باید روی شن های صحرا بنویسیم

تا بادهای بخشش آن را پاک کنند ولی وقتی کسی محبتی به ما می کنند باید آن را روی سنگ بنویسیم

تا هیچ بادی نتواند آن را از یاد ما ببرد.

 



 


ارسال شده در توسط amir

 

دختره و پسره تنها تو خونه بودن ...

پسره به دختره گفت : دوسم داری؟؟

دختره گفت : آره !

پسره گفت ثابت کن!

دختره تک تک لباساشو در آورد!

دختره به پسره گفت : تو چی دوسم داری؟

پسره گفت : آره !

دختره گفت : ثابت کن ....

پسره تک تک لباسای دختره رو کرد تنش ....

سلامتی همه پسرای بامعرفت ........



ارسال شده در توسط amir




دختر : عشقم شرط بندی کنیم؟؟؟


پسر : باشه خانومم …بکنیم …


دختر : تو نمیتونی 24 ساعت بدون من بمونی …


پسر : می تونم …


دختر : می بینیم ..


24 ساعت شروع می شه و پسر از سرطان عشقش


و اینکه خیلی زود قراره بمیره خبر نداشته …


24 ساعت تموم می شه و پسر میره جلوی در خونه ی دختر ..


در می زنه ولی کسی در رو باز نمی کنه …


داخل خونه می شه و دختر رو می بینه که روی مبل دراز کشیده


و روش یه یادداشت هست …


یادداشت : 24 ساعت بدون من موندی …


یه عمر هم بدون من می تونی بمونی عشق من



.. دوستت دارم ..


ارسال شده در توسط amir


 

 

عاشق دختری شده بودم ... میخواستم باهاش ازدواج کنم

یه روز که داشتم میرفتم دانشگاه

یه ماشین جلو پام وایساد... یه مرد مسنی پشت نشسته بود درو باز کرد گفت پسر بیا کارت دارم...

منم که شکه شدم نزدیک شدم و پرسیدم بله؟ بهم گفت سوار شو... من آشنای مریم هستم باهات حرف دارم

سوار که شدم گفت ببین پسر جون من مریم رو دوس دارم قصدم دارم باهاش ازدواج کنم

بهش گفتم فک نمیکنی که شما یه خورده سنت بیشتر از اونه ؟ گفت عشق که سنو سال نمیشناسه!

اگه که دوستش داری دست از سرش بردار من اونقدی دارم که تا 7 نسل بعدشم بتونن

با پولام خوشبخت زندگی کنن تو چی داری؟ فوقش یه دانشجوی بیکاری

که اگه خیلی خوش شانس باشی یه کاری با یه حقوق بخور نمیر گیرت میاد...

گفتم اینا مهم نیست مهم اینه که من

دوسش دارم! بهم گفت سرتق بازی در نیار اون تورو ترجیح میده به یکی که کلی ثروت داره ؟!

چیزی نداشتم بگم... گفت چقد بهت بدم کنار میکشی؟ علاوه بر اون یه شغل خوبم واست پیدا

میکنم!؟ چی میگی!؟ 10 میلیون خوبه!؟

گفتم آقا من دوسش دارم!

گفت 50 میلیون!؟

گفتم چرا متوجه نیستی!؟

گفت 100!؟

گفتم بیخیال!؟

گفت 200؟!

گفتم لطفا نگه دارید!

گفت یک میلیارد!؟

گفتم به جای این حرفا و سنگ انداحتن شما که اینهمه پول داری زندگی من و اون رو خراب نکن چند تا زندگی رو بساز

گفت یعنی یک میلیاردم کمه!؟

گفتم 10 میلیونم زیاده ولی من عشقم رو نمیفروشم...

گفت شاید اون تورو یه یک میلیارد بفروشه...

چیزی نداشتم بگم...

گفت پیاده نشو لااقل یه قهوه مهمون من باش

گفتم مچکرم پیاده میشم

اصرار کرد

قبول کردم

وقتی به کافی شاپ رسدیم پیاده شدیم مرد دستشو رو شونم گذاشت و منو به داخل راهنمایی کرد...

وقتی که جلوتر رفتم با کمال تعجب دیدم مریم سر میز نشسته

گفت سلام پدر!!!

اون مرده پدرش بود ...

خندید و گفت با پسر خوبی آشنا شدی از تهه دلش دوستت داره

امیدوارم خوشبخت بشین...



ارسال شده در توسط amir




دختر از دوستت دار گفتن هر شب پسره خسته شده بود...

یک شب وقتی اس ام اس آمد بدون آن که آن را باز کند و بخواند گذاشت 

زیر بالشش و خوابید..

صبح که شد مادر پسره زنگ زد به دختر و با حالتی گریان به دختر گفت:

پسرم مرده ...

دختر شوکه شد و با چشمانی پر از اشک بلافاصله سراغ اس ام اس شب گذشته رفت..

پسره در پیامی که به دختره نوشته بود: عزیزم تصادف کردم با مشکل خودمو

رسوندم دم در خونتون لطفا بیا پایین میخوام برای اخرین بار ببینمت....


خیلی خیلی دوست دارم

 

 


ارسال شده در توسط amir
<      1   2   3   4   5   >>   >

داستان عاشقانه آوا و پسر سرطانی
داستان جالب و خیلی زیبا عاشقانه و غمگین اثبات عشق
داستان جالب و بسیار زیبای عشق واقعی
داستان بسیار زیبای شاخه گل خشکیده
داستان سوتفاهم عاشقانه به نام اگر کمی زودتر
داستان کوتاه عشق رنگین کمان و مروارید
داستان فوق العاده زیبای ابراز عشق
علت دیوانگی
داستان غمگین و عاشقانه و بسیار زیبای \من اینو میدونستم
داستان بسیار زیبای انتخاب همسر شاهزاده : گل صداقت در دانه عقیم
داستان زیبای عشق و آرامش
داستان زیبای پالتو
* بهت گفتم دوست دارم * حتما بخونید
داستان زیبای ،زیباترین قلب
داستان بسیار زیبای عشق و دیوانگی
داستان زیبا و عاشقانه ی دلیل عشق
داستان زیبای دختر کوچولوی فدا کار
داستان کوتاه زیبای سیگار
داستان زیبای عشق واقعی
داستان عاشقانه وغمگین عشق مرده
داستان *عاشقان مرده* غم انگیز واقعی
داستان زیبای خراش های عشق مادر
داستان زیبا و پر احساسی *احساس مادرانه
داستان زیبای شب عید
داستان واقعی بغض دار
داستان زیبای عشق فراموش شده
داستان زیبای مادر بد بخت
رابطه دختر و پسر 1
رابطه دختر و پسر 2
رابطه دختر و پسر 3
رابطه دختر و پسر 4
رابطه دختر و پسر 5
داستان زیبای شرط عشق
داستان زیبای عشق بر خاک رفته
داستان زیبای تو اگه بری من میمیرم
داستان زیبای عشق حقیقی
داستان زیبای خیانت خاموش
داستان زیبای قلب
داستان زیبای دختر نادان
داستان زیبای ماجرای گوزیدن دختر دانشجو
داستان زیبای مرا بغل کن
داستان زیبای دخترک بینوا