دانلود رمان سرنوشت اثر بیتا عطایی
بخشی از این رمان :
وقتی به خانه برگشتم با چهره عصبانی او روبرو شدم تقریبا با فریاد گفت : الان دو ساعته از خونه بیرون رفتی اصلا معلوم هست کدوم جهنم دره ای هستی . وقتی بابات به خونه برگشت باید تکلیف منو با تو روشن کنه.
دلم سخت گرفت و در دل نالیدم :
خدایا من چه گناهی مرتکب شدم که مادرم رو به این زودی از من گرفتی و حالا تنهای تنها موندم ، دیگه از این زندگی خسته شدم .
انگشتم از سوز سرما کرخ شده بود دستم را به دهانم بردم تا با بخار آن دستهایم را کمی گرم کنم . نیم نگاهی به عاطفه نامادریم انداختم و با التماس گفتم :
- منو ببخش که دیر اومدم آخه آب چشمه یخ بسته بود و مجبور شدم یخا رو بشکنم تا ظرف و لباسها رو بشورم دیگه تکرار نمی شه ، قول می دم .
عاطفه بدون اینکه سرش را برگرداند با سرزنش گفت :
- بله حتما ، نبایدم تکرار بشه وگرنه هر چی دیدی از چشم خودت دیدی ... هی به این بابات میگم اگه ماهرخ رو بفرستیم پیش آقای مهندس هم آداب معاشرت رو یاد می گیره ، هم کمک خرجمون میشه اما چه فایده کو گوش شنوا .
لینک دانلود رمان سرنوشت در پایین :
sarnevesht