دانلود رمان دره های عشق اثر مینا بهادر
بخشی از این رمان :
- « پرستو جان ! مادر امشب این لباس سفید را نپوش . »
پرستو در حالی که بر افروخته شده بود و اشک در چشمانش حلقه زده بود ، با ناراحتی پرسید :
- « چرا مادر ؟ »
- « چون امشب همه جمع هستند و ارس هم در این ضیافت شرکت دارد ، می خواهد نامزد خود را به همه معرفی کند . »
- « آه ! چه خبر خوبی . . . اما چه اشکالی دارد که من این لباس را بپوشم ؟ ! »
- « آخر . . . مادر تو باید آن لباس ساتن صورتی را که یراق نقره ای دارد ، بپوشی . چون صحیح نیست ، وقتی لباس عروس خانم آن قدر ساده است ، تو با چنین لباسی در جمع ، ظاهر شوی . »
گویی دنیا را بر سر او خراب کرده باشند ، سرش به دوران افتاد . با صدایی که شبیه فریاد بود ، گفت :
- « مگر عروس چه کسی است ؟ ! »
- « آه عزیز من ! تو باید خوشحال باشی . . . عروس مانداناست ؛ دختر خاله خوب و مهربانت ! »
- « باور نمی کنم ! . . . چطور ارس این دختر دست و پا چلفتی را برای خود انتخاب کرده است ؟ ! آنها اصلاً نمی توانند با هم زندگی کنند . اصلاً ماندانا آنقدر ظریف است که موقع راه رفتن می شکند . »
- « دخترم تو چه فکر هایی می کنی ! ارس پسر بسیار موقر و متین و سر به راهی ست . . . خیلی هم ساکت است او پنج سال در رؤیای این نامزدی بوده است ! »
- « ولی اصلاً به روی خودش نمی آورد . چقدر تو دار و موذی ست ! »
- « نه عزیزم ! تو نباید در مورد او این طور قضاوت کنی ! او دیگر تنها دوست ما نیست ، بلکه فامیل نزدیک و عزیز است . من او را مثل پدرام دوست دارم . »
لینک دانلود رمان دره های عشق در پایین :
darehaye-eshgh