. واقعا ارزش خوندن داره....!
کودکی که اماده تولد بود،نزد خدا رفت وپرسید:میگویندفردا مرا به جایی دیگر برای زندگی میفرستید،اما من چگونه میتوانم دوری شما را تحمل کنم؟؟؟خداوند پاسخ داد:فرشته ای با تو خواهم فرستاد.اما کودک که همچنان احساس دلتنگی میکرد با بغض آکنده از عشق گفت:اما هرگاه دلم برای شماتنگ شد چه کنم؟چگونه میتوانم با شما صحبت کنم؟؟؟خداوند اورا نوازش کرد وگفت: فرشته ات دعا کردن وعشق را به توخواهدآموخت.کودک دوباره بهانه گرفت وادامه داد: اما من همیشه از غم دوری شما در عذاب خواهم بود.خداوند لبخندی زد و گفت:فرشته مهربان من همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد وراه بازگشت به آغوش مرا به تو خواهد آموخت.گرچه من همیشه در کنارتو هستم.در آن هنگام بهشت ارام بود،اما صدایی از زمین شنیده میشد کودک میدانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند.او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید:خدایا من فرشته ام را با چه نامی میتوانم صدا کنم ؟؟؟
خداوند پاسخ داد : <<<مادر>>>