با داداشش دعوام شد..
آخه فهمیده بود من دوستش دارم,با رفیقاش تو دبیرستان دور من جمع شدن منم به دوستام گفتم هیچکس حق نداره بیاد جلو،اولین مشت رو زد تو چشمم و من فقط دفاع کردم دومیش رو به
اون چشمم زد و من فقط و فقط دفاع کردم دریغ از ضربه ای....خلاصه اینقد زد که از دماغم خون می چکید و چشمام کبود شده بود....فرداش منو دید و چشمای کبودم رو بوس کرد و گفت بی
عرضه حداقل تو هم یه مشت تو صورتش میزدی و من فقط بهش خندیدم.....
آخه روم نشد بهش بگم" چشماش خیلی شبیه تو بود"
عشق یعنی این!!!!