دانلود رمان ناقوس خاطره ها اثر نیلوفر لاری
بخشی از این رمان :
تیام در حالی که چهره اش از فرط هیجان ناخوشایندی که از وجودش فوران می شد برافروخته و گلگون بود، سری تکان داد و گفت: «معلوم نیست کجا رفته! به هر جایی که فکر می کردم و حدس می زدم خبری ازش داشته باشن سر زدم، اما همه از اون بی خبر بودن. حتی صاحبخونه شون هم مات و مبهوت بود و نمی دونست چرا به این سرعت رفتن و اصلاً توضیح مناسبی به اونها ندادن.»
بعد از چهرۀ منقبض و بی تفاوت خواهرش کفرش بالا آمد، با عصبانیت گفت: «برای تو مهم نیست! نه! اصلاً چه فرقی می کنه که اون توی این شهر باشه یا بی خبر با خونواده اش به شهر دیگه ای رفته باشه، این طور نیست؟»
و وقتی پاسخ مأیوس کنندۀ او را شنید، بدتر دچار انسداد قلبی شد و کنترل اعصاب خودش را از دست داد.
«نه، معلومه که مهم نیست! اون دیگه تو زندگی من نقشی نداره. ما برای همیشه راهمون رو از هم جدا کردیم!»
«بله! خوب اینو می دونم. لازم به یادآوری تو نبود! یه شبه عاشق شدی و یه شبه جا زدی! کسری بیچاره قربونی هوس بازیهای تو شد! آه، وقتی فکر می کنم با همۀ سنگدلی ت چطور با احساسات پاک اون بازی کردی، می خوام از غصه و ناراحتی داد بکشم و سرمو به دیوار بکوبم!»
بعد انگار که داشت با خودش حرف می زد، زیر لب به حالت نجوا گفت: «از اینکه تو وصال شما سهیم بودم، نمی تونم خودمو ببخشم. آه، طفلکی کسری!»
سرش را میان دستهایش گرفت و همان طور که در طول اتاق نشیمن مشغول قدم زدن بود، با صدای بلند گفت: «سر در نمی آرم چطور پدر و مادر انقدر راحت می تونن با این مسئله کنار بیان! به دخترشون اجازه می دن تو سن چهارده سالگی تن به یه ازدواج عاشقانه بده و یه سال بعد راحت تر از قبل دستهاش رو برای جدایی باز می ذارن! شاید باید به وجود چنین پدر و مادر روشنفکر و متمدن و باکلاسی به خودمون ببالیم!»
لینک دانلود رمان ناقوس خاطره ها در پایین :
naghos-khatereha