دانلود رمان آفتاب در پس سایه اثر نسرین نور محمدان
بخشی از این رمان :
به خانه پدر رسیدم و دستم را روی بوق گذاشتم.مش اصغر هراسان در را باز کرد و نفس زنان سلام کرد.با سر پاسخش را دادم.پیاده شدم و به طرف ساختمان راه افتادم.با صدایی که بیشتر شبیه فریاد بود گفتم:«ماشین را درست پارک کن و چمدانهایم را از صندوق عقب بردار و بیاور داخل ساختمان بگذار در اتاقم.»
مش اصغر که سالهای سال در خانواده ما زندگی کرده و با خلق و خوی همه ما آشنا بود متوجه عصبانیت بی حدم شد و آرام گفت:«چشم خانم.»در خانه را بست و به طرف ماشین آمد.
«با اجازه»
جوابش را ندادم و به طرف ساختمان راه افتادم . پله ها را دوتا یکی طی کردم.در را چنان محکم باز و بسته کردم که از صدای آن خودم ترسیدم و بی اختیار گفتم:«لعنتی.»هیچ صدایی از داخل خانه شنیده نشد.فریاد زدم:«کسی در این خانه نیست؟»
«نخیر،تشریف بردند میهمانی و تا غروب هم برنمی گردند.»
مش اصغر با گفتن این جمله به طرف اتاقم راه افتاد.هیکل نحیفش زیر سنگینی چمدانها خم شده بود و همچنان نفس نفس می زد.
«همه؟»
لینک دانلود رمان آفتاب در پس سایه در پایین :
aftab-dar-pase-saye