دانلود رمان سایه های عشق اثر اعظم فرخزاد
بخشی از این رمان :
به ساعتش نگاه کرد؛ عقربه ها دو و نیم بعد از ظهر را نشان می دادند.
هراسان و مضطرب، اطراف را از میان درختان می کاوید مبادا کسی سر برسد. درست یک ساعت بود که اینجا پشت درخت بزرگ گلابی کز کرده و منتظر بود. به خود می گفت، «نکته شکوفه وقت رو اشتباه گفته باشه!»
قلب جوانش با هیجان می تپید. به خوبی حس می کرد این تپشهای فراوان تنها از شوق دیدار لیلی نیست، بلکه ترس از پیدا شدن ناگهانی پاشا خان دارد.
از پشت درخت بیرون آمد، کمی جلوتر رفت و دوروبر را نگریست. صدای آب چشمه زمزمه قشنگی داشت. به پشت شاخه های بزرگ گلهای ختمی در کنار چشمه رفت و به روبرو خیره ماند. هیچ صدایی از خانواده پاشا که امروز در این باغ بودند به گوش نمی رسید و این امر طبیعی بود. زیرا که باغ بسیار وسیع و بزرگ بود و او در آخرین گوشه های باغ که دیوارهای کاهگی، آن را از کوچه جدا می کرد نشسته و منتظر بود.
لینک دانلود رمان سایه های عشق در پایین :
sayehaye-eshgh