• وبلاگ : يـک کـلام حـرف خـودمـوني
  • يادداشت : داستان بسيار زيباي عشق و ديوانگي
  • نظرات : 0 خصوصي ، 10 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + آسمان 

    صورتم را مي چسبانم به پنجره ، پنجره از داغي نفس هايم بخار مي گيرد. اطرافم سکوت است و سکوت ...

    دير زماني است که خود را در ميان اين سکوت که سطر سطر مي آيد و مي رود گم کرده ام .دســتهايت کجاست!

    حال که نوبت تو شد من را رها نکني ، رها کردي و رفتي و من هنوز در سکوت اين پنجره آمدنت را به انتظار نشسته ام ...