• وبلاگ : يـک کـلام حـرف خـودمـوني
  • يادداشت : داستان زيباي ،زيباترين قلب
  • نظرات : 0 خصوصي ، 4 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + nasir 
    واقعيتي بود که با تجربه پيرمرد کسب کرده بود عالي بود داداش گلم
    + پرنيا 
    داستان خيلي قشنگ و آموزنده اي بود*بازم ازاين داستانها بزار
    پاسخ

    چشم حتما عزيز
    با سلام خدمت شما دوست عزيز
    اين پيام به طور خودکار توسط سيستم وبلاگدهي به شما ارسال شده به اين دليل که آمار شما افزايش داشته و يا توان افزايش داريد
    با ثبت لينک خود و قرار دادن باکس در سايت خود آمار خود را به صورت چشم گير افزايش دهيد
    همچنين رنک گوگل و الکساي قابل توجهي داره سايت لايک ايت ....
    + سمانه 

    ساده براي خودم ...
    خواب مي بينم ... ،
    خواب که نه ... ،
    کابوس ... ،
    تو آن سوي ِ ريل داري دور مي شوي ... ،
    سرَم را پائين آورده ام و دارم از بين ِ چرخ ها بُريده بُريده
    مي بينم ... ،
    بُريده بُريده نايستاده اي ... ،
    بُريده بُريده داري دور مي شوي و ...
    اين قطار ِ لعنتي که زوزه کشان دارد رد مي شود ...
    انگار تا آن سوي ِ دنيا ادامه دارد ... ،
    من هم اين سوي ِ ريل ...
    بريده ام ... ،
    بريده ام ...

    خسته نباشي عزيزم...

    پاسخ

    fadat azizam