دانلود رمان اشک مهتاب اثر شهلا ابراهیمی
بخشی از این رمان :
دحترک دست مادرش را کشید و گفت: مامان مهتاب،اون بالا رو نگاه کن چه قشنگ می چرخه!
زن به جایی که دخترک اشاره می کرد، نگاه کرد و گفت: آره عزیزم، اون ساعت پروازها و ورود و خروج هواپیماهارو نشون میده.
زن برگشت حرکت کند که محکم به شخصی برخورد کردو گفت: ببخشین عذر میخوام ، پاتون درد گرفت؟
وقتی سرش را بالا گرفت، مردی را دید حدود پنجا ساله، درشت اندام با موهای تقریبا سفید . هر دو لحظاتی به هم خیره شدند. عاقبت مرد گفت: شما دردتون گرفت، من حواسم به ساعت پرواز بود.
زن گفت: منم به تابلو نگاه میکردم که سرم گیج رفت. به هر حال ببخشین.
دوباره صدای مرد را شنید که گفت: خواهش میکنم، مهم نیست.
مهتاب به صدای گرم و چشمان سیاه و نافذ مرد فکر میکرد. چقدر صدا به نظرش آشنا می آمد! با خود گفت: یعنی همون صداست که سال ها تو ذهنم نگهش داشتم؟ عجب نگاه قشنگی داشت! چه مهربون به نظر می رسید!
مرد همراه مهتاب گفت: مهتاب چرا ماتت برده
این آقا کی بود باهاش حرف میزدی؟
زن دستپاچه گفت: نمیدونم، بهش تنه زدم عذرخواهی کردم.
مرد با بداخلاقی گفت: این عذرخواهی بود یا درد دل؟ سپس با غیظ به مرد نگاه کرد و مرد نگاهش را از او گرفت.
لینک دانلود رمان اشک مهتاب در پایین :
ashke-mahtab