• وبلاگ : يـک کـلام حـرف خـودمـوني
  • يادداشت : زندگي
  • نظرات : 0 خصوصي ، 4 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + آسمان 
    به من ميگفت : آنقدر دوست دارم که اگر بگويي بمير مي ميرم . . . . . . . باورم نمي شد . . . . فقط براي يک امتحان ساده به او گفتم بمير . . . ! سالهاست که در تنهايي پژمرده ام کاش امتحانش نمي کردم...
    + آسمان 
    وقتي که ديگر نبود من به بودنش نيازمند شدم وقتي که ديگر رفت به انتظار آمدنش نشستم وقتي ديگر نمي توانست مرا دوست بدارد من اورا دوست داشتم وقتي اوتمام شد من اغاز شدم و چه سخت است تنها متولد شدن مثل تنها زندگي کردن مثل تنها مردن...
    + آسمان 
    از دريا پرسيدم : که اين امواج
    ديوانه ي تو از کرانه ها چه ميخواهند
    چرا انسان پريشان و در بدر سر به
    کرانه هاي از همه جابي خبرميرنند ؟
    دريا در مقابل سوالم گريست !
    امواج هم گريستند ..
    آنوقت دريا گفت : که طعمه ي
    مرگ تنها آدمهانيستندامواج
    هم مثل آدمها ميميرند ! و اين
    امواج زنده هستند که لاشه ي
    امواج مرده را شيون کنان به
    گورستان سواحل خاموش ميسپارند !...
    + آسمان 

    زندگي به من آموخت چگونه اشك بريزم...

    اما اشك به من نياموخت چگونه زندگي كنم..

    زندگي به من آموخت درد و رنج چيست...

    ولي به من نياموخت چگونه تحملش كنم...

    زندگي به من آموخت بي صدا گريستن را...